سبکشناسی: مینیمالیسم
هنر مینیمال (هنر کمینهگرایی) یا مینیمالیسم مکتبی تجریدی در نقاشی و مجسمهسازی است که هرگونه بیان شخصی در آن حداقل نگه داشته میشود. با این هدف که به هر محصول، حضوری کاملا بیطرف اعطا کند. نتیجه این مکتب آثاری ساده هستند که حداقل محتوا و مضمون را در بردارد.
محوریت اصلی مکتب، تجلی یا ابراز هنرمند نیست؛ بلکه واقعیت آن واسطه یا همان مواد به کار گرفته شده در اثر است. به بیانی دیگر یک اثر هنری به هیچ چیز غیر از خودش رجوع داده نمیشود. همان طور که نقاش مینیمالیست فرانک استلا گفته است: «آنچه که میبینید همان است که میبینید، نه بیشتر و نه کمتر.»
هنر مینیمال در اواخر دهه ۵۰ میلادی متولد و به طور فراگیر در دهههای ۶۰ و ۷۰ شکوفا شد. همچنین با عناوین اِیبیسی آرت، هنر لفظی، لیتِرالیسم، ریداکتیویسم (تقلیل دهندگی) و هنر پس زننده شناخته میشود.
آغاز
در طول دهه ۵۰ میلادی در آمریکا، اکسپرسیونیسم تجریدی (ابسترکت اکسپرسیونیسم) جنبش هنری غالب محسوب میشد. هنرمندان این مکتب، در آثارشان بیشتر به بیان احساسات شخصی میپرداختند.
یکی از شاخههای محبوب ابسترکت اکسپرسیونیسم، نقاشى کنشى (action painting) نامیده میشد، شیوهای که در آن رنگ بدون ایده قبلی، بر روی بوم چکانده، پاشیده یا به صورت لکه گذاشته میشود.
در ابتدای دهه ۶۰ میلادی، جنبش جدیدی پدیدار شد؛ هنر مینیمال. هنرمندان مینیمالیست که نقاشى کنشى و همچنین ابسترکت را بیش از حد شخصی، پرمدعا و غیرواقعی یافته بودند، این نظریه را که اثر باید انعکاس بیان و حالات شخصی آفرینندهاش باشد را نفی کردند، در عوض، این نقطه نظر را پیش گرفتند که اثر نباید به هیچ چیز غیر از خودش معطوف باشد. هدف آنها تبدیل کارشان به آثاری عینی، بیحالت و غیر قابل رجوع به هنرمند بود.
از اولین نقاشان به نوعی گره خورده با مینیمالیسم (پیش نقاش ابسترکت اکپرسینیسم) باید از فرانک استلا نام برد.
استلا در نگاه اول، بیدرنگ مینیمالیست را نقاشی سیاه (black painting) نامید. شیوهای که در آن بوم کاملا سیاه رنگگذارى و تنها خطوطى بسیار باریک سفید مانده و در نهایت این ترکیب باعث ایجاد کنتراست در اثر میشد.
لحظه تاریخی این جنبش نمایشگاه گروهی ساختار اولیه (Primary Structures) بود که در سال ۱۹۶۶ در موزه یهودیان (Jewish Museum) در نیویورک برگزار شد که به نقش بستن هنر مینیمال بر نقشه تاریخ هنر انجامید.
اهداف
قصد هنرمندان مینیمالیست این بود که بازدیدکنندگان را با یک واکنش سریع و به کلی تجسمی مواجه کنند و اجازه دهند تا عمیقا کیفیت رنگ، فرم، تصویر و فضا را تجربه کنند.
این سبک در جستجوی رمزگشایی هنر و بازگو کردن شاخصههای بنیادی آن بود. در نظر آنها واسطه (مدیا) و مواد اثر حقیقت آن بود و این دقیقا چیزی بود که هنرمند در پی به تصویر کشیدنش بود.
در این دوره، این فلسفه زیباشناسی خالص، حرکتی بس انقلابی به حساب میآمد.
در راستای رسیدن به این هدف، در صدد برآمدند تا تمام اشارهها و الهامات بیان شخصی را از اثر حذف کنند، مانند:
- ترکیب بندی
- پیچیدگی فرم
- درون مایه
- پیوندهای استعاری، سمبولیسم (نشان پردازی)، اشارات معنوی و فرا معنوی
- تمثال، مرجع یا پیوند
- مفهوم، عاطفه، احساس
- تفسیر اجتماعی
- عناصر آثار سنتی
- هرگونه نشان از بیان شخصی هنرمند، اشارهٔ او به مطلب یا تفکر پردازشگر
از آن به بعد، تمام انتخاب هنرمند ریشه در قصد او برای حضوری حقیقی بخشیدن به اثر بود:
- استفاده از وحدت در فرمهای هندسی، به نوعی که نه با داستان سرایی اشتباه گرفته شود، نه با نمایندهای برای نمایش دنیای بیرونی.
- استفاده از چرخهٔ تکفام رنگهای اصلی، به گونهای که اصلىترین و خنثیترین باشند، رنگ به عنوان وسیلهای برای بیان حالت یا احساس با کار گرفته نمیشد، بلکه به سادگی وسیلهای بود برای ترسیم و معین کردن فضا.
- استفاده از ابزار و مواد ساده، صنعتی، ساخت کارخانه یا خریداری شده و یا تولید انبوه شده، به گونهای که فقدان نشان و اثر شخصی هنرمند دیده شود. این مواد مدرن همچنین ابزار قدیمی هنرمند را به چالش میکشیدند. مواد خام یا بدون دگرگونی باقی میماندند و نماینده هیچگونه سمبل و نشانه یا چیز دیگری نبودند.
هنرمندان مینیمالیست مضامینی آفریدند که معمولا در آنها مرز بین نقاشی و مجسمهسازی محو میشد، اما در اینجا این دو را به طور مجزا مورد بررسی قرار دادهایم:
مجسمه
مجسمههای مینیمالیست به طور عمده بر روی چگونگی درک بیننده و رابطه میان تفاوت اثر و اجزا آن و در نهایت کلیت آن معطوف بودند. در راستاى بیرون کشیدن ماهرانه تضادها و تفاوتها در رابطه با اشیا شیوه چیدمانی پشت سرهم و به غایت ساده و هندسی به عنوان مثال چندین مکعب بود.
این مجسمهها بیننده را تشویق میکردند تا به فضا آگاهی یابد. اثر هنری با دقت و وسواس، بر روی دیوار، در گوشهها یا مستقیما بر روی کف نمایشگاه، به گونهای چیده شده بود تا بر معماری فضا تاکید کرده باشد.
با حذف پایه یا محوری که مجسمه برروی آن قرار گرفته بود، مجسمهسازان به دنبال حذف مجسمهسازی سنتی و همیشگی بودند.
مجسمهسازی مینیمالیست به نشر فضای مشترک با هدف ساده کردن دیگر اشیاء در دنیاى هنر پرداخت. بدون گذاشتن مرز بین مخاطب و اثر هنری، بیننده مجبور بود تا رابطهاش را با اثر تجدید نظر کند. بینندگان اکنون میتوانستند با قطعهای در سطح و اندازه خودشان، کنش متقابل داشته باشند، به آن نزدیک شوند، از آن دور شوند، در اطراف آن بچرخند و حتی گاهی بر روی آن بایستند.
این هنرمندان مواد اولیه صنعتی، پیش ساخت یا تولید انبوه شده از جمله فایبرگلاس، پلکسی گلس، پلاستیک، ورقههای فلزی، تخت چندلا و آلومینیوم را ترجیح میدادند.
از طرفى استیل، شیشه، چوب و سنگ موادى شناخته میشدند که به نوعى اثر را به آفرینندهاش ارجاع میدادند، بدین علت در راستای مجموعه هنرمند قرار نمیگرفتند. مواد خام نگاه داشته میشدند یا به ندرت پردازش میشدند.
نتیجه اشیایی بودند که کاملا بىطرف انگاشته میشدند. اشیایی که مستقیما با فضایی که اشغال کرده بودند آمیخته میشدند و متقابلا برروى یکدیگر اثر میگذاشتند. اشیایی که بازگوی هرچیزی در مورد خودشان بودند غیر از خالقشان، اشیایی که موضوع بحثشان بیننده بود.
از مجسمهسازان معروف دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی میتوان به اسامى زیر اشاره کرد:
- کارل آندره
- دن فلوین
- دونالد جاد
- سل لویت
- رابرت موریس
- تنی اسمیت4
- مانند مجسمهسازان این سبک، نقاشان مینیمالیست کوشیدند تا آثاری خلق کنند که به علت حضور فیزیکی خود اثر دیده شوند و به خاطر ارزش ظاهری که دارند، تحسین شوند.این نقاشان به طور معمول، تأکیدشان بروی لبه تند و تیزه تمایز رنگ و کنتراست بود، آنها به وسیله به هم پیوستن فرمهای هندسی، غالبا در الگوهای تکرارشونده، سطوح تخت و دو بعدی خلق میکردند.
- سطوح رنگی به طور کلی جامد و دست نخورده باقی میماندند، رنگها ترکیب نشده مستقیما از تیوب بر روی سطح گذاشته میشدند، تخته ترکیب رنگ همیشه رنگهای محدودی را شامل میشد.هنرمندان مینیمالیست با کاربرد خطوط ساده، رنگهای بی روح، فرمهای هندسی و بومهای شکل داده شده، سطح و بوم را چنان با هم ترکیب کردند که این دو در نهایت غیر قابل تفکیک به نظر میرسیدند.از نقاشان معروف دهههای ۶۰ و٧٠ میلادی میتوان هنرمندان زیر را نام برد:
- السوُرث کلی
- کنت نُلند
- رابرت ریمن
- فرانک استلا
هنر مینیمال امروز
در اواخر دهه ۶۰، مینیمالیسم به عنوان یک جنبش به تدریج از هم گسیخت و فعالانى که نقش مهمی در پیشبرد و درخشش این جنبش داشتند راه خویش را در جهات متفاوتی پیش گرفتند.
با این حال منتقدان موافقند که مینیمالیسم، معما یا نقطه عطفى را در تاریخ مدرنیسم پیش کشید و جنبش همچنان تا به امروز پدیدهای تاثیر گذر باقی مانده است.