مجله مارسین, مجله هنر

چگونه سینستزیای کاندینسکی هنر را تغییر داد

واسیلی کاندینسکی

چگونه سینستزیای کاندینسکی هنر را تغییر داد


۱۶ دسامبر تولد واسیلی کاندینسکی است. این نقاش روس اولین کسی بود که نقاشی انتزاعی را به دنیای هنر آورد. ولی هدف او فراتر از یک سبک یا یک نقاشی بود. او خواستار خلق آثاری بود که علاوه بر چشم، در گوش‌ها نیز احساس ایجاد کند و از طرفی می‌خواست موسیقی را به نگاه بیننده بیاورد.

کاندینسکی تمام سوژه‌ها و موضوعات را از نقاشی خود حذف کرد و در عوض یک شکل تصویری از موسیقی را به دنیای نقاشی آورد.

بازی با مرزهای بین موسیقی و هنر بصری یک بازی قدیمی است. طرفداران فیثاغورث شاید اولین غربی‌هایی بودند که این موضوع را بیان کردند:‌ «چشم‌ها برای اخترشناسی ساخته شده‌اند، گوش‌ها برای هارمونی و اینها با هم خواهر هستند.» این فرضیه نسبتا ساده مورد قبول علمای قرون وسطی و پس از آن قرار گرفت و بعدها به نظریه‌هایی در خصوص یکی بودن نسبت‌های ریاضی و موسیقی تعمیم داده شد.

کلمه سینستزیا کلمه‌ای با ریشه یونانی است که «syn» به معنای با هم و «aesthesis» به معنای حواس است. ایده ارتباط موسیقی با هنر بصری به یونان باستان باز می‌گردد؛ زمانی که برای اولین بار پلاتو از ارتباط هنر با موسیقی و صدا سخن گفت. پس از آن یک طیف رنگ مانند الفبای موسیقی به سطوح مختلف نت موسیقی اختصاص پیدا کرد.

بنابراین زمانی که بتهوون رنگ سیاه را به B-minor و نارنجی را به D-major نسبت می‌دهد و یا اسکوبرت E-minor را دوشیزه‌ای سفیدپوش با گل سینه رز قرمز توصیف می‌کند، نمی‌توان اطمینان داشت که به راستی این افراد سینستت بوده‌اند.

از گذشته تا کنون اختلاف نظراتی درباره اینکه کاندینسکی یک سینستیت بوده و یا تنها احساسات گنگ خودش را با تئوری‌های رنگ Goethe، Schopenhauer و Rudolf Steiner آمیخته تا دید خود را برای خلق هنر انتزاعی وسعت بخشد، وجود دارد.

اکثر محققان بر این باورند که کاندینسکی دارای سینیستزیا بوده است. همان طور که پیش از این در سایت هزارویک بوم خواندید سینستزیا حالت خاصی از حواس پنج‌گانه است که دو یا چند حس در دیدن رنگ‌ها و یا کلمات و یا شنیدن موسیقی هم‌زمان کار می‌کنند.

فرد هم‌زمان با شنیدن صدای خاصی، رنگ و یا تصویر خاصی در خاطرش تداعی می‌شود. یا در هنگام دیدن کلمات آنها را به رنگ‌های خاصی می‌بیند. این توانایی از هر ۲۰۰۰ نفر در یک نفر و در زنان بیشتر از مردان دیده می‌شود. موسیقی، رنگ را به ذهن کاندینسکی می‌آورد و در عین حال برخی از نقاشی‌ها در ذهن او موسیقی و نت خاصی را تداعی می‌کردند.

محققان معتقدند سینستزیا چیزی فراتر از یک اختراع و نوآوری فردی مانند استعاره و تشبیهات غیرعادی است. هر کسی می‌تواند احساسات آبی داشته باشد و یا قرمز ببیند.

به تازگی گروهی از دانشمندان عصب‌شناس توانستند اثبات کنند که افراد سینستت در واقع صداها را می‌بینند. در مجموعه‌ای از اسکن‌های مغزی، با وجودی که چشم افراد بسته بوده، مغز سینستت‌ها در زمان گوش دادن به موسیقی فعالیت در کورتکس بینایی نشان داده است. تنها فاکتور مبهم که تا بحال کشف نشده است، ژنی است که ممکن است عامل ایجاد این اختلال باشد.

با وجود اینکه برای سینستزیای کاندینسکی هیچ اثبات پزشکی وجود ندارد، اما ارتباط بین صدا و رنگ سال‌های طولانی دغدغه ذهنی این هنرمند بود. در کودکی، زمانی که رنگ‌ها را در جعبه رنگش با هم مخلوط می‌کرد صدای خش خش عجیبی در ذهنش تداعی می‌شد. او یک نوازنده ویلون سل بود.

آبی‌ترین ساز در میان تمام سازها. شان رینبرد ( Sean Rainbird) متصدی برگزاری نمایشگاه Tate آثار کاندینسکی می‌گوید: «من احساس می‌کنم او ذاتا این گونه بوده است. او با خلق بزرگترین اثر نقاشی‌اش، کامپوزیشن هفت (Composition VII) تنها در سه روز، نشان داد که این یک استعداد درونی است.»

کاندینسکی در یکی از اجراهای اپرای واگنر (Wagner) در مسکو متوجه سینستزیای خود شد. «من تمام رنگ‌ها را در پشت چشمانم و توسط روحم می‌دیدم. خطوط دیوانه‌واری پیش روی من طراحی می‌شد.»

در سال ۱۹۱۱ پس از تحصیل و اقامت در آلمان، او تحت تاثیر کنسرت شونبرگ (Schoenberg) نقاشی Impression III را در دو روز به اتمام رساند. در همان سال و در مونیخ، دوستی شونبرگ و کاندینسکی به برگزاری نمایشگاه نقاشی شونبرگ منجر شد.

اگر کاندینسکی یک رنگ مورد علاقه داشت، احتمال زیاد آن رنگ آبی بوده است. وی در جایی می‌گوید: «هرچه آبی عمیق‌تر باشد، بیشتر انسان را به سمت بی‌نهایت می‌برد و میل او به خالص بودن و در نهایت ماوراطبیعت، را بیدار می‌کند. هر چه آبی روشن‌تر می‌شود صدای کمتری شنیده می‌شود تا زمانی به سمت سکوت مطلق و رنگ سفید می‌رود.»

برخلاف باور او به اینکه جهان در بندگی نیروهای ماوراطبیعت و تشعشعات است، اعتقاد او به پتانسیل‌های احساسی در هنر هنوز مورد قبول است. پاسخ ما به هنر کاندینسکی بستگی به درک ما از موسیقی دارد و باید در درون هر فرد باشد نه در دنیای دیداری: «ما رنگ‌ها را بسیار دقیق می‌شنویم… رنگ وسیله‌ای برای اعمال یک اثر مستقیم بر روح است. رنگ کیبورد است.

چشم ضربه زننده و روح پیانویی با استرینگ‌های بسیار است.

هنرمند دستی است که به وسیله کلیدها روح را به ارتعاش درمی‌آورد. بنابراین واضح است که هارمونی رنگ‌ها تنها می‌تواند بر اساس اصل لمس هدفمند روح بشر استوار باشد.»

کاندینسکی قلعه‌ها و برج‌های روی تپه در نقاشی‌های اولیه‌اش را با ضربه‌های رنگ، نت‌ها و رشته‌های موسیقی جایگزین کرد و هنر ناب انتزاعی را بدست آورد.

بعد از سال ۱۹۱۰ کاندینسکی آثارش را به سه دسته تقسیم کرد: ادراک‌ها (Impressions)، بداهه‌سازی‌ها (Improvisations) و کامپوزیشن‌ها (Composition). اغلب یک عنوان موزیکی مانند فیوگ (Fugue)، آکوردهای مخالف (Opposing Chord) و آهنگ مراسم تدفین (Funeral March) نیز به برخی آثار خاصش نسبت می‌داد.

 

موسیقی در تمام آثار کاندینسکی نمایان است. مجموعه نقاشی‌های کامپوزیشن (Composition)‌ مجموعه ۱۰ تایی بی‌نظیری است که در طی سه دهه از ۱۹۰۷ تا ۱۹۳۹ کشیده شده است.

سه نقاشی اول در جنگ جهانی دوم از بین رفت.

ولی طرح‌ها و عکس‌های به جا مانده، نشان دهنده ارتباط این سه نقاشی با مجموعه نقاش‌هایی است که به زبان موسیقی یک سمفونی را تشکیل می‌دهند. نقاشی‌های بداهه‌سازی (Improvisation) کوچک‌تر ولی شاخص‌تر هستند به طوری که گاهی با تک‌نوازی قیاس می‌شوند.

خود کاندینسکی آنها را اینگونه توصیف می‌کند: «خلق احساسات آنی از پردازش‌های یک شخصیت درونی.

» نقاشی‌های ادراک (Impression) با اینکه عنوان موسیقی واضحی ندارند ولی می‌دانیم که بسیاری از آنها تحت تاثیر قطعات موسیقی خلق شده‌اند.

کاندینسکی آثار دیگری هم دارد که در این سه دسته قرار نگرفته‌اند اما به وضوح موسیقی الهام‌بخش آنها بوده است. در سال ۱۹۰۳ در مسکو او ۱۲۲ چاپ چوبی با نام شعرهایی بدون کلمات را منتشر کرد.

نام انتخابی به وضوح نشانی از ژانر قدیمی موسیقی با نام آهنگ‌های بی‌کلام داشت. در سال ۱۹۱۳ او کتابی از ارتباط شعر و چاپ چوبی با نام صداها منتشر کرد. در همین دوران پیش از جنگ او نمایشنامه‌های بسیاری برای اجرای اپرا و یا فیلم نوشت که همگی نام‌هایی با مضمون موسیقی داشتند.

نام‌هایی مانند صدای زرد، صدای سبز، سیاه و سفید. با وجود اینکه این قطعه‌ها به ندرت قابل اجرا بودند، اما تجربه شگفت‌انگیزی از سینستزیایی بین نمایش، کلمات، رنگ و موسیقی بود.

او در همین زمان اثر مشهور خود معنویت در هنر را به رشته تحریر درآورد. این اثر کلاسیک مربوط به سال‌های ابتدایی مدرنیسم، سرشار از تمایل به معنویت در آن زمان است. در عین حال این کتاب با دقت قابل توجهی آنچه کاندینسکی در آثارش به کار برده به خوبی توضیح می‌دهد.

رنگ‌ها و نسبت دادن یک احساس خاص به هر پرده رنگ، دسته‌بندی آنها به خانواده‌های مشابه و غیرمشابه و چگونگی تعادل بین رنگ‌های متضاد و زیبایی‌شناسی از موضوعات کتاب است.

نماد اصلی ارتباط کاندینسکی با موسیقی در عنوان‌ها و نظریه‌های او نیست، بلکه در شاهکارهای نقاشی او نهفته است.

در نمایشگاه Tate آثار کاندینسکی با نام کاندینسکی:مسیر انتزاع ۱۹۲۲-۱۹۰۸، هنرمند آلمانی برونو هس (Bruno Hass) هماهنگی بخش‌های مختلف نقاشی کاندینسکی سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد چگونه طنین خانواده رنگ‌های کاندینسکی آکوردهای بصری را پدید می‌آورند.

هس برای آنهایی که باور ندارند راهی برای اثبات وجود این آکوردها پیشنهاد می‌دهد: «از یکی از نقاشی‌های کاندینسکی یک پرینت رنگی بگیرید. با دست بخشی از نقاشی را بپوشانید و ببینید چگونه ارتباط رنگ‌ها و شکل‌ها تغییر می‌کند.»

کاندینسکی بدون شک احیاکننده سینستزیا در اروپا بود. ولی مثال‌های بسیار دیگری از تاثیر صوت در آثار مدرن، از نقاشی جیغ مونک و شبانه‌ها و نغمه‌ها (Nocturnes and Harmonies) ویستلر تا سرودهای ازرا پاند و چهاربخشی‌های تی اس الیوت، وجود دارد. با وجود این استعداد کاندینسکی در شنیدن رنگ‌ها، که موفق شد آن را با عنوان «موسیقی بصری» روی بوم بیاورد، به دنیا نگاه تازه‌ای برای درک هنر اعطا کرد که ارثیه ارزشمندی برای شاعران و هنرمندان انتزاعی در قرن بیستم و پس از آن بود.


مارسین-سازه هایی از جنس هنر و تجربه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *